میدونین منظورم چیه از اینکه "برگردیم به عقب
".شاید خیلی از شماها به این فکر نکردین که یه زمانی مقطع راهنمایی بودین
.شاید به فکر شور و حال های اون دوره نبودین
.اما امروز من میخوام به یادتون بیارم او زمانا رو
.زمانی که صبح باید سر ساعت 7:00 سر صف باشید
که از جلو نظام بدین و با همون صف برین تو کلاستون و سر ساعت 12:00 برید
خونه.یادش بخیر اون زمانی که
بچه هایی که شیطون بودن همیشه منتظر زنگ آخر بودن
که برن خونه و استراحت کنن
.یادش بخیر اون زمانایی که
وقتی کسی تکلیفشو انجام نمیداد
یواشکی تو اتوبوس مدرسه یا پشت حیاط مدرسه تکلیفاشو
تند تند با دستخط درشت انجام میداد.یادش بخیر او زمانا
یادش بخیر اون زمانایی که وقتی معلم می خواست بیاد رو صندلیش بشینه
رو صندلیش سوزن میزاشتیم
یادش بخیر اون زمانایی که وقتی معلم درس میداد
سر کلاس دانش آموزاشو تشویق میکرد
یادش بخیر اون زمانا...
میدونی بعضی وقتا بد نیست آدما به گذشتشون یه سری بزنن و با خاطراتشون یکمی خلوت کنن.
End
سلام.امروز اومدم که واستون یه سوتی که میدونم اگه بخونین حتما میپوکین از خنده.عصر بود نزدیکای ساعت ۷:۳۰ ۸:۰۰.داشتم حمام میکردم.همه جا رو بخار گرفته بود شامپوها معلوم نبود.منم از خدا بی خبر که عجله داشتم میخواستم مثلا یه دوش سریع بگیرم دست کردم که شامپو بردارم که نگو و نپرس.به جای شامپو شامپو فرش برداشتم.خلاصه آقا ما هم سر شامپو رو باز کردیمو یه عالمه ریختم تو سرم حسابیم چنگ زدم.بعد که از حموم اومدم بیرون بابام از کنارم رد شد گفت:آفیت باشه سعیدم.(
آخه من پسر بابام و اینکه من خیلی بابایی یم).بعد رد شد از کنارم همین که رد شد گفت:بوی شامپو فرش میاد ازت سعید.گفتم بابا توهم زدی؟شامپو فرش کجا بود.گفت چرا به جان خودم (اینجا سرمو بو کرد ) گفت ایناها بوش داره میاد.گفتم شوخی میکنی.بعد رفتم حموم دیدم بــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــه در شامپو فرش باز بوده و خبر نداشتم.این شد که وقتی فهمیدم چیکار کردم کلی خندیدم.
خسته از نا مهربونی بعضی آدم ها نشستم روی نیمکت پارک...قلم به دست دارم.
می نویسم...شاید نوشتن کمکی باشد برای رهایی از فکرهای مردم آزار!شاید بازی کلمات جمله ها و خطهای کاغذ بشه توی کوچه پس کوچه های لغات گم بشم و راه برگشت به کلبه کاغدی را پیدا نکنم.
گاهی گم شدن خوبه!گم بشم که فراموش بشم.گم بشم که فراموش بکنم.
گاهی فراموشی خوبه!تا فراموش بکنم فراموش کردنی ها رو!
گاهی سکوت خوبه!تا ساکت باشم تا ببینم!
گاهی بی خبری خوبه!تا بی خبر باشم از راه های فریب دیگران!
گاهی دور شدن خوبه!تا دور بشم از بدی بدها!
اما گاه ها فقط گاهی خوبه...
گاهی به یاد آوردن خوبه...تا به یاد بیاورم خوبی خوب ها رو!
گاهی پیدا کردن خوبه...تا پیدا کنم عشق را در لحظه لحظه های زندگی ام را!
گاهی حرف زدن خوبه...نا آروم کنم دلی رو که تنهایی آزارش میده!
گاهی فهمیدن خوبه...تا بفهمم تمام خوبی های پنهان مانده رو!
هنوزم روی نیمکت نشسته ام.گم شدم تا غصه مرا پیدا نکند.دوباره پیدا شدم تا شادی مرا
ببیند.
ساک شدم تا دردل های دلم را بشنوم.دوباره حرف زدم تا دلداری اش
بدهم.
فراموش کردم بدی ها.نا مهربونی ها رو.دوباره به یاد آوردم خوبی ها.زیبایی ها
رو.
ولی چیزی باری همیشه فراموش کردن.ندیدن و گم کردن نیست.چیزی برای همیشه با یاد آوردن.دیدن و پیدا کردن هستواز ازل تا ابد عشق خواستنی هست.
اگر "می کاشتی"...نمیگفتی " ای کاشکی"
برای رسیدن به "جای خوش"...نباید "جا خوش کرد"
اهل "تصمیم" باش...شرایط آماده "تسلیم" است
با "سرعت" و "دقت"...میتوان "مدال سبقت"گرفت
حرکت کن "شاید ببازی"...حرکت نکنی "حتما می بازی"
کسی که "دست به سیاه و سفید" نمیزند..."شطرج باز" خوبی نیست !
از دیگران "یاد کن"...تا "یاد بگیری"
"عقده" خودکم انگاری..."غده" بدخیمی است!
باید خود را"زیر سوال" برد...تا موفقیت "جواب" دهد!
"تنها شباهت" انسان ها این است که...هر کس "شناسنامه خود را" دارد!
"شکست" خوردی..."شکسته" نباش
"از جا کن"...تا "از جا کنده نشوی"
با "تعلل" تصمیم بگیر... تا با "تعجیل" تسلیم نشوی.
"هدف" را از "هوس"...تمیز دهیم
شاید "نبردیم"...ولی هنوز "نمردیم" !
اگر دیگران را "همراه" ساختی...مسیر را "هموار" ساختی
برای "پیشرفت"...باید مدام "پیش رفت"
سلام.همین الان از بیرون اومدم نشستم پا neT واسه آپ وبلاگ.چه خبرا؟خوبین خوشین؟سلامتین؟همسایتون خوبه؟دخترش چی؟پسرش چی؟.امروز توی ماشین نشسته بودم داشتم به وبلاگم فکر میکردم.آقا شماها خیلی با انصافیناااا.دستتون درد نکنه.اینجوری شد دیگه.قرار شد یه نظری واسمون بزارید.
شوخی کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم.منتظر نظراتون هستم.bye bye